«بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید»
علی حاتمی ۴۰ سال قبل بهاریهای برای شروع سال جدید نوشت که از قضا همانند بهار ۱۴۰۳ با ماه مبارک رمضان متقارن بود.
به گزارش آپارات نیوز، این فیلمساز شهیر که در فیلم «کمالالملک» سکانسی ماندگار از لحظه تحویل سال و آداب و رسوم مهمترین آیین باستانی ایرانیان را به تصویر درآورده، سال ۱۳۷۱ در شماره نوروزی مجله «فیلم»، بهاریهای نوشت که همزمان با نخستین روز سال جدید بازنشر میشود.
او در این نوشتار که آن را به سبک و سیاق خود نوشته، لحظه تحویل سال ۱۳۴۹ و «حسن کچل» را یاد کرده؛ فیلم موزیکالی که حاتمی به عنان نخستین فیلم سینمایی خود ساخت و نوروز ۱۳۴۹ هم در سینماها اکران شد.
متن کامل این بهاریه را با عنوان «بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید» در ادامه میخوانید:
« [امید زنگ می زند – شماره عید. ]
– در گوش سالمم که از لیزر بیامان زبانش در امان بود راشد از رادیوی «آندریا» ی خانه مادری: یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار …
* دست، پردهی صندوقخانهی خاطره را پس میزند: چرا عید؟ نه، بهار.
[بهاریه. مجله فیلم. قولشو دادم. گفتم که نوشتی!]
– صدای معلم دیکته: درختان، به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق دربرگرفته …
[بهاریه]
– زمزمه گلنراقی از گرامافون تپاز: بهار ما گذشته، گذشتهها گذشته.
[بچه ها گفتند سیاهه ظروفچی سوته دلانو ردیف کنه، تمامه!]
* چند روزه مدادمو گم کردم. اگه مادر زنده بود، بیاون که بپرسه قلمتو شکستند «می خرید برام بهتره شو». بهمن ماه بود. دربخانهی برفی، مغضوباً از ایوان تخت مرمر مدادمان را پرتاب کردیم داخل باغ. باهار که برف گلستان آب شد ملیجک مدادتان را که سبز شده و خرم به جهت نبستن، پیدا خواهد کرد.
[قاب و قدح مرغی، گلدون دست دلبر، لاله. ]
*لاله، بنفشه، نرگس، سنبل.
[بته جغه، بوته، شب چهارشنبه آخر سال]
– فریاد شادی لیلای تازه زبان باز کرده: «زردی تو از من، سرخی من از تو» سرخی تو از من، زردی من از تو.
* خودکار لای دفتر تلفن لغزید، لای انگشتها: «و به یمن بازی عشق و پنجه قلم شد.»
[تو بنویس عید، ما تیتر میزنیم بهار. ]
– غرش توپ تحویل سال: نوروز ٠٤٩ صدای حسن کچل: غروبا وقتی آب فوارهها وا میشدن، ماهیهای قرمز یک وجبی، به بلندی آب فوارهها میپریدن. این خونه که توی شهر نگین انگشتر بود، مال شیپورزن مرد بلند اختر بود. آقا شیپورچی آرزو میکرد که زنش پسر بزاد، یه پسره کاکل زری. اما از بخت بدش بچه بیکاکل شد. کچل و کوچل و هم کاچل شد. سر نگو، آینه بگو، سر مثال کف دست، واسه درمون یه دونه مو نداشت. جالیزا سبز شدن، سیفی دادن، اما یک مو به سر حسن کچل سبز نشد.
[سه صفحه A۴ میشه یک صفحه چاپی]
* باز زنم بیاحتیاطی کرد، من و ماهی قرمزو تنها گذاشت و رفت. (قلم نوشته بود.)
[گل و بلبل میذارن، کم و زیادش اندازه میشه!]
^ چشمها بی قرار با سفارشی تلفنی به اختیار خود همپای دوربین بهارلو، فخیمی، کلاری راهی سفری میشود صوری. حاصل سفرنامهای مصور، عنوان «شب عید، صدای آب».
شب، خارجی نمای دور. رنوی زرد رنگ کهنه از باریکه راهی میان جاده به راهنمایی حاجی فیروزی طناز عبور میکند. چراغانی زمینی، با چراغهای زنبوری. این سو دستفروشان، مطاعشان را که شادابی کم دوامی دارد بساط کردهاند. گلدان عطری، لانجین آبی، لب به لب از ماهیهای قرمز رنگ غلیظ، طبق تربچههای نقلی و چاغالههای ریز و سبز گل نمزده. آن سو کارگران با سنجاق قفلیهای درشت فلزی در چالهای مشغول مرمت لوله اصلی انشعاب آب.
نمای متوسط: مرد با دست راست از تنگ ماهی که روی داشبورد تکان میخورد محافظت میکند. صندلی جلو را خرت و پرت کرده.
نمای نزدیک: نور اتومبیل عقبی مانع رؤیت صورت مرد است. پشت فرمان کیست؟ مشایخی؟ انتظامی؟ رشیدی؟ صدیقی؟ تارخ؟ پورصمیمی – نصیریان؟ و … از هیکلش معلوم است – نه، از کشاورز جوانتر است. بله، بله، خودش است. عبدی، پسرک شیرین سینما. باز نقشو مال خود کرد. اسکندری چه خوب پلکهای پف آلودشو با چشمای به اندازه نخودچی درست کرده تا شخصیت خوابالود آسان به تماشاچی منتقل شود.
[فرم هشت صفحهای توی چاپخونه معطل مطلبه.]
* قلم از گنجهی حافظه قول خاطرهنویسان را نوشته. چند روز به عید مانده در سربینهی حمام های قدیمی کوزهی قلیانهای بلورین را پر میکردند از جوهر قرمز و بر دهانه آن پنبه میگذاشتند و روی پنبه چند دانه گندم. با سبز شدن دانهها سه رنگ ملی پدید میآید. درفش ایران. مِنبَعد اگر در فیلمی چنین کوزه قلیانی دیدند نگویند «من در آری» است. این انتقال ذوق پدران شما به شماست. پیش از آنکه هفت سین های ترانزیستوری طلسم فراموشی باشد.
^ عبدی به نقش خوابالود جوانی شهرستانیست تنها مقیم تهران در انتظار ازدواج با زندگی مجردی، که به محض ورود به آپارتمان کوچکش که یک طبقه زیرزمین جا دارد و اسباب عید را جاگیر میکند. قوطی ساردین را باز کرده به نیت ماهی دودی روی بشقاب کته سپیدی که سبزی خشک بر آن پاشیده گذاشته سبزی پلو ماهی شب عید را با اشتها تناول میکند (ماهی آب میکشد) و در یخچال یک شبکه بیشتر آب نیست. شیشه را تا نیمه سر میکشد. چشمش به رنگ ماهی قرمز میافتد که درون آب لرد بسته و کدر و بیحال شده است. آبکش را داخل ظرفشویی میگذارد و پیش از باز کردن فلکهی شیر آب تنگ آب و ماهی را خالی میکند. دست عبدی فلکه شیر را میپیچاند تا انتها. ای دل غافل، آب قطع است. شیر دوم و سوم، ماهی داخل آبکش در خطر هلاک.
[جمعه بعد از ظهر، واسهی تو کار یک ساعته.]
* وقت تنگ است. بعد از ظهر جمعه نشده غروب جمعه. در خانه ما تعیین زمان با تاریک روشنی هواست. ما حتی به مهمانها اخطار کردهایم به انواع ساعتهای دیواری و سرطاقچه و رومیزی اعتماد نکنند. عقربه آنها همیشه روی نمره آخرین صحنهای است که در آخرین فیلم بازی کردهاند.
^ ماهی داخل آبکش مثل ماهی بریان تابه، که عبدی شیشه آب نیم خورده را نوشداروی حیاتش میسازد و از فرط خوشحالی کنار سفره هفت سین به انتظار توپ تحویل سال قرار گرفته و نگرفته، صدای خورخورش فلک را سقف میشکافد در حالی که فراموش کرده فلکه شیرهای باز شده را ببندد. صحنهی اتمام کار کارگردان و وصل آب.
– لبهای خندهزن امیروی پشت صحنه در سفر نوروزی همان سال حسن کچل که میرفتیم من شهر آبادانو ببینم و او خالهاش، تنها فامیلش و همه پولی که بابت عکاسی سینما در آن سال گرفته بود سوغاتی و عیدی خریده بود. جایش در بهار سبز. تا حس می کرد پشت فرمان چشمم سنگین است می خواند، از قول حسن، همزادش: بیا ول کن حسنک، بیا پیر رو خرک. برمت من پیش طاووس قشنگ. کیه، طاووس کیه؟
اینو همیشه بابام میخوند، نور به قبرش بباره. رفت و به یادمون نموند خاک سردی میآره. نه شب جمعه حلوایی، نه ورد و قل هواللهی.
[ماه مبارک هم هست.]
– اذان موذن زاده اردبیلی، مایه بیات ترک، بانک الله اکبر، الله اکبر که سروش انقلاب شد.
^ چند نمای سریع از فلکه های باز شیرهای زیرزمین که آب بشدت از آن جاری ست چهرهی عبدی به خواب خوش هفت پادشاه، بیخبر از بد حادثه. دوربین از پشت شیشه پنجره زیرزمین که به روی کوچه باز میشود خوابالود را در خواب بزرگ پروارتر از بیداری به سطح آب نظاره میکند.
* قلم عبارت آخر نبشت: تقارن اولین روز بهار با اولین شب قدر مبارک.
^ امامی پشت میز مونتاژ ابتدا تصویر را متوقف میکند بعد تصاویر را بر میگرداند. به صحنه سفره هفت سین که عبدی مثل یک طفل گنده کنار آن خوابش برده.
تغییر در موخره. پایان خوش. مناسب شب عید. و آواز آب چارهساز. نمای دیگری از زاویهای آرامبخش بر منظر دستشویی قبل از جریان یافتن آب، از شیر اول. صدایی، مثل آواز عاشقان کوچه باغای قدیم در اوج از گلوی طاهر سیاوش. درآمد ترنم ریزش آبست. ترانهای خوش، سرود بیداری عبدیست.
شیر دیگر، صدای ماندگار بنان، و از شیر سوم صدای آشنای از دست شده غریبانه سر میدهد: بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید.»
انتهای پیام