قسمتی از رمان #شوفر_جذاب_من
به قلم #افرنگ
در این رمان آنلاین که در تلگرام بارگزاری می شود لطفا نظر گرانبهای خود را پایین همین مطلب در مورد قلم نویسنده بیان کنید. برای دانلود کتاب رمان شوفر جذاب من افرنگ با ما همراه باشید.
دندونامو روی هم ساییدم و گفتم:
_ این بار رو میخوام بهت اعتماد کنم شاهین. یعنی بهت اعتماد کردم که باهات همراه شدم و سر وقت پلیس نرفتم و لوت ندادم پس گند نزن.
نگاهش تو کل تو صورتم میچرخه و روی لبام متوقف میشه…
نگاه خیرهاش باعث میشه تا جایی که میتونم عقب بکشم.
_ اگه تو دایان رو صحیح و سالم پس بگیری و من گند اضافه ای نزنم، چیزی بینمون عوض میشه برکه؟
چرا تو هر فرصتی که پیش میاومد از خودمون حرف میزد؟
چرا این قضیه رو برای همیشه تموم نمیکرد و خفه نمیشد؟
چطور باید حالیش میکردم که دیگه مایی وجود نداره؟
من، خودم رو با دایان میدیدم.
تو روز خواستگاری، شب عروسی، رابطه اولمون، بچه هامون و پیریمون و…
هر اتفاقی که میخواست که توی آینده من بیوفته، با دایان رقم میخورد نه با هیچ کس دیگه!
_ منظورت چیه شاهین؟ باشگاه دایان رو آتیش کشیدی، خودشو گم و گور کردی، حالا داری از چی حرف میزنی؟
نگاهش باز تو کل صورتم چرخید و تو چشمهام خیره شد.
آروم گفت:
_ تو دایان رو میخوای، من تورو، همین!
با خیسی گردنم تکونی خوردم. حرکت لبهای گرمش روی بالا تنه لختم، خواب رو به طور کل از سرم پروند.
چشمهام رو باز کردم و سرمو از روی بالشت بلند کردم. برکه بین پام نشسته بود و دستش روی کش گرمکنم بود.
با دیدن چشمهای بازم لبخند زد و سرش رو کج کرد.
چشمهام رو مالیدم و گفتم:
_ داری چی کار میکنی؟
ابروهاش رو بالا انداخت و شیطون گفت:
_ معلوم نیست یعنی؟
از روی شلوار دستش رو روی عضوم گذاشتم که آهی کشیدم.